فالِ حافظ (32)
«دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پيرِ ما چي ست -يارانِ طريقت!- بعد از اين تدبيرِ ما ما مريدان روي سويِ کعبه چون آريم؟ چون روي سويِ خانه ي خمّار دارد پيرِ ما در خراباتِ طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفته ست در عهدِ ازل تقديرِ ما عقل اگر داند که دل در بندِ زلف اش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پيِ زنجيرِ ما رويِ خوب ات آيتي از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسيرِ ما با دلِ سنگين ات آيا هيچ در گيرد شبي؟ آهِ آتشناک و سوزِ سينه ي شبگيرِ ما تيرِ آهِ ما ز گردون بگذرد حافظ، خموش! رحم کن بر جانِ خود، پرهيز کن از تيرِ ما» پي نوشت: مي خواستم تمام کنم اين بي خاصيت را، اما نشد. عادت نيست... حرف هايم را از زبان اش مي زند اين ناشناختني و هنوز چه بسيار مانده...
● نويسنده: عليرضا
|